خانواده عزیز

ساخت وبلاگ

امروز خیلی اتفاقی برای کاری به یکی از محلات شهر رفتم سر راه گذرم به مسیر فروشگاه دامادمون افتاد.دیدم خواهرم از دور برام دست تکون میده,اون لحظه انقدر خوشحال شدم که حد نداشت وقتی خواهرم رو در کنار همسرش میدیدم حس بسیار خوبی بهم دست داد.رفتم جلو و باهاشون روبوسی کردم و گرم بغلشون کردم.

با خودم گفتم شاید الان نزدیک به یه ماه خواهرم رو ندیدم و گاهی پیش میاد خیلی بیشتر و این همش بخاطر مشغله کاری و درس خوندن و زندگی هست و چقدر بده...شاید تو اون مدت اصلا بیادشونم نباشم ولی نمیدونم الان چرا حس میکنم خیلی دلم برای خواهرم تنگ شده بود و چقدر دوستش دارم.البته من کلا خونوادمو دوست دارم و خودشون هم اینو میدونن ولی بازم آدم شرمنده میشه که نتونه اونطوری که شایسته هست قدر باهم بودن و داشتن این عزیزان رو بدونه.از اون طرف خدا هم کمک بکنه نتایح تلاش ما برای کار و زندگی مثبت تر باشه تا خودمون به چالش نخوریم تا بتونیم هم به خونواده بیشتر توجه کنیم و هم کمکشون کنیم.

واقعا میشه همدیگه رو بیشتر از اینها دوست داشت و بیاد هم بود و این حس خوب و مهربانی خیلی لذت بخشه و بی نهایت انرژی مثبت میده.

دهکده ایرونی ...
ما را در سایت دهکده ایرونی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bazammano بازدید : 155 تاريخ : پنجشنبه 5 دی 1398 ساعت: 4:31